-
دل نوشته ی من (زندگیم) 32
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 21:03
سلام جالبه وقتی تمام آرزوهات نابود بشه بعد هنوزم امیدوار باشی خودتم نمیدونی چرا ... خدایا شکرت اون از امین... اون از وکالت... اون از دوستا... اصلا دیگه نه می تونم حرف بزنم نه بنویسم... کاخ خیالات تو ویران می شود 312 دلم می خواد بخوابم یه خواب طولانی خیلی خیلی طولانی خدایا انتظار نداشتم صبای امین 5 دی 91 ساعت 21:04 سه...
-
دل نوشته ی من (زندگیم) 32
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 21:03
سلام جالبه وقتی تمام آرزوهات نابود بشه بعد هنوزم امیدوار باشی خودتم نمیدونی چرا ... خدایا شکرت اون از امین... اون از وکالت... اون از دوستا... اصلا دیگه نه می تونم حرف بزنم نه بنویسم... کاخ خیالات تو ویران می شود 312 دلم می خواد بخوابم یه خواب طولانی خیلی خیلی طولانی خدایا انتظار نداشتم
-
دل نوشته ی من (پوچی) 31 معجزه
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 12:21
بسم الله الرحمن الرحیم هرکسی این متن رو بخونه ذهنش رو یه چیز دیگه میره در حالیکه همه چیز جور دیگه ای هست سلام وقتی دل نوشته های قبلیو می خونم دلم میگیره دلم واسه خودم میسوزه خسته شدم ازبس گریه کردم خسته شدم ازبس منتظر موندم و منتظر موندم خسته شدم ازبس مجبور شدم اینجا بنویسم تا روی کاغذ نباشه تا کسی نخونه و آرامشمو بهم...
-
مسخره
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 00:12
بعد کلی وقت اومدم کلی نوشتم اونوقت به خاطر خرابی و قطعی اینترنت همش پاک شد اه 8مرداد 91 بامداد دوشنبه ساعت 00:11
-
دل نوشته ی من (2کلوم حرف خودمونی با خدا)30
شنبه 21 آبانماه سال 1390 00:30
سلام چه قدر زمان زود میگذره اینجا رو خیلی دوست دارم وای خدا فردا نتیجه ی زبان معافی رو با اسم و شماره دانشجویی و رشته و گرایش میزنن تو بخش زبان های خارجی! یعنی کلی آدم میبینن!! خدایا کمک خدایا قبول شده باشم هههههی روزگار.... دارم لاغر میشم اما به امین برعکسشو گفتم هر مقداری که لاغر میشم برعکسشو میگم یعنی 4کیلو لاغر...
-
دل نوشته ی من ( دردو دل بعد از عمری) 29
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 19:22
سلام چه قدر وحشتناکه که مدتها باشه از برادرت قطع امید کرده باشی و حالا بفهمی که درمورد خواهرت هم باید همین کارو بکنی خواهری که اسمش رو توگوشیت نوشته بودی خواهر دوست داشتنی من حالا با ناراحتی و خشم اسمشو بذاری خواهر حتی دلت نخواد اسمشو بنویسی!!! تازه اگر میشد همین خواهرو هم نمی نوشتم... دیگه نه خودشونو دوست دارم نه بچه...
-
دل نوشته ی من ( فقط واسه خدا) 28
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1390 15:50
سلام خدا فقط دوست دارم همین و بس مواظبم باش :-* عاشقتم خدا:-* صبای امین 15:50 دقیقه ی بعد از ظهر روز چهارشنبه 28اردیبهشت 90
-
دل نوشته ی من (خدا) 27
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 01:49
سلام خدا به قدر موهای سرم دلم ازت گرفته... می دونم تو بیشتر دلت گرفته اما خدا همه میگن تو یه ذره از وجود خودتو توی دل مامانا گذاشتی که اینهمه مهربونن و میگن پس ببینین دیگه خدا خودش چه قدر مهربونه! مامانا همه چیو می بخشن پس چرا میگن تو نمی بخشی ؟... شایدم بخشیدی و اونیکه منو نمی بخشه خودمم؟ اما خدا تو خدایی اگه من خدا...
-
دل نوشته ی من (چی بگم) 26
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 01:09
سلام روز اول یا دوم فروردین یکی نوشتم اما اینترنت موقع ارسالش قطع شد و پاک شد.... نسبت به هیچی هیچ نظری ندارم فقط می دونم که خدایا واسه کنکور آزاد فوق لیسانس واقعا دلم می خواد بخونم و واقعا دلم می خواد قبول بشم:( اگر قبول نشم دق می کنم:(( خدایا مدتهاست واقعا خوشحال نشدم با خرید کردن و بیرون رفتن و مهمونی رفتن و وزن کم...
-
دل نوشته ی من ( ای خدا ) 25
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 12:29
سلام به امین گفتم همه دنیام شده امین و از حالا نصفشو با چیزای دیگه پر می کنم و فقط نصفش رو میذارم برای اون. درضمن گفتم هرجور باهام رفتار کنه همون جوری رفتار می کنم تا ببینه بعضی کاراش چه قدر ناراحتم می کنه نمیگم من بدی ندارم! ولی با بعضی رفتارای اونم نمی تونم بسازم... عیده و من واقعا از خریدن ماهی گلی لذت می برم اما...
-
دل نوشته ی من ( همین جوری ) 24
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 23:23
سلام من فقط وقتی دلم میگیره اینجا میام و می نویسم... یعنی میشه یه روز برسه که دیگه این قدر خوشحال باشم که نیام اینجا و اصلا فراموشش کنم؟ خدایا دلم یه جوریه... نمی دونم گرفته یا نه... این قدر خستم که دارم میمیرم امروز خیلی کار انجام دادم.... تمام امروز سعی کردم خودمو مشغول کنم تا به امین فکر نکنم و درنتیجه نه منتظر...
-
دل نو شته ی من( هیچی) ۲۳
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 12:12
سلام امین دوستای خوب زیادی داره همش با همن همش با اوناست دوستاش و دوست دختراشون همش با هم میرن بیرون هربار زنگ میزنم صدای خنده یکی از اون دخترا حسابی میره رو اعصابم خوب واسه خودش کلاسای مختلف میره حتی با استاداش دوست میشه آدرس فیس بوک بهشون میده آخه اون خوب یه پسره!!!! من دخترم نمیشه که!!!! نمی دونم چه جوری می تونه...
-
دل نوشته ی من (درد و دل)22
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 22:43
سلام خدا اومدم باهات درد و دل کنم خدا... این قدر دلم از این دنیات گرفته که باورت نمیشه... خدای من؟ تو توی این دنیا به چی نیاز داری؟ هیچی! اما من چی؟ من به خیلی چیزا نیاز دارم تو به هیچ چیز و هیچ کسی محتاج نیستی اما من خدا بدجوری به کمک تو محتاجم... خدایا تو از اونایی که صبرشون زیاده خوشت میاد؟ خدایا من 3ساله دارم صبر...
-
دل نوشته ی من ( کل کل ) 21
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 11:43
سلام حالا بگو ببینم روز کی خراب شد؟ اعصاب کی داغون شده؟ کی نمی تونه درس بخونه؟ کی تمرکز نداره؟ کی بدترین حس دنیارو داره؟ الان کی خوشحاله؟ کی همه چیز رو یادش رفته الان شاد و خوشحال داره به زندگیش می رسه؟ اما اینجا فقط یک نفر هست که می خواد انتقام بگیره اونم منم... منم دانشگاه میرما... منم درس دارما... منم چندتایی دوست...
-
دل نوشته ی من (واقعیت) 20
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 01:07
سلام فالگیره راست می گفت! باید قبول کنم! امین واقعا آدم عصبی هست! هیچ وقت نمیشه نظرشو عوض کرد! یه چیزی بین یه آدم مذهبی و یه آدم خیلی open mind هست چیزی که تو درک من نمی گنجه! الان موبایلمو سایلنت کردمو پرتش کردم خورد تو دیوارو پشتیش دراومد به درک. الان واقعا به آهنگ فرشته ی پاک احتیاج دارم.... هیچی نمی تونه حال...
-
دل نوشته ی من ( انتظار...) 19
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 16:56
سلام... اما چه سلامی؟ بازم تنهام نشستم پشت میز و تند تند تایپ می کنم... بی هدف ... بدون فکر... چه قدر این آهنگ broken angel از آرش قشنگه... دلم این قدر گرفته که دارم میمیرم... حس می کنم اگر بخوابم دیگه بیدار نمیشم... امروز خیلی خوب بود به بهانه اینکه برق برفا چشمامو میزنه خیلی گریه کردم البته خلم اگر فکر کنم کسی...
-
دل نوشته ی من ( ای خدا...) 18
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 02:45
سلام... همیشه از تنهایی بدم میومد... و الان کجام؟ درست وسط قلب تنهایی...! دارم از غصه میمیرم اما حتی کسی نمیگه چرا اینقدر رنگ پریده ای! از بس حدود 18روز هرروز پام تو کفش و جوراب بوده و مدام راه رفتم از این دانشگاه به اون دانشگاه از این بخش به اون بخش از این سالن امتحان به اون یکی سالن امتحان و عصر وقتی در حال برگشت به...
-
دل نوشته ی من ( دلشوره) 17
شنبه 13 آذرماه سال 1389 23:43
سلام. دلم گرفته دوباره هوای تورو داره چشمای خیسم واسه ی دیدنت بی قراره این راه دورم خبر از دل من که نداره. آروم ندارم یه نشونه می خوام واسه قلبم جز این نشونه واسه چیزی دخیل نمی بندم این دل تنهام دوباره هوای تورو داره. هوای شهر تو با بوی گلا پیچیده توی اتاقم مثل خواب. داره بدجوری غریبی می کنه آخه جز تو دردمو کی...
-
دل نوشته ی من (زندگیمو کجا گم کردم؟) 16
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 01:58
سلام این قدر خستم و چشمام درد می کنه که به زور می بینم... ممکنه آدم از خستگیم بمیره؟ دیگه کسی اینجا نمیاد سر بزنه خوبه شده مال خودم اختصاصیه اختصاصی دیگه نگران نیستم که بعضی چیزا رو ننویسم... خدا؟ کجا زندگیمو گم کردم که دنیام این شده؟ این واقعا همون ایده آل منه؟ سرم و شقیقه هام درد می کنن چشمامم همین طور آخه وقتی...
-
دل نوشته ی من (کورسوی خاطرات)15
شنبه 1 آبانماه سال 1389 17:02
سلام چند روزیه تو کلوب دوستی دارم به نام آقای آراد آزاد که اتفاقا دکترا داره و استاده و مهندس و خاطراتشو می نویسه خاطراتش منو برده به دوران کودکیم از لا به لای خاطراتش یه چیزایی یادم میاد که گاهی خندم میگیره و گاهی اشکمو درمیاره شاید واسه افسردگی باشه که من هرچی از گذشته یادم میاد چه دیروز باشه چه 10سال پیش همش پر از...
-
دل نوشته من(وقتی خودتم از دلت خبر نداری)14
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 13:10
الان نشستم اینجا.... این چرا این قدر پارازیت میفته روش خبری هم از اس ام اس نیست! تو حلقش گیر کرده فکر کنم بذار بزنم به پشتش... آها درست شد! ای وای واقعا اس ام اس اومد چه باحال تو حلق اون گیر کرده بود؟ وقتی اعصابت خورده مردم خودشون میان طرفت عزیزم چی شده؟ بعدم شروع می کنن قدر یه شاهنامه نصیحت می کنن!!!!...
-
دل نوشته ی من( همین جوری)13
شنبه 24 مهرماه سال 1389 18:36
سلام الان نشستم پشت میز کامپیوتر اینم که هربار روشنش می کنی صداهاش از قبل بلندتر و وحشتناک تر میشه! ای بابا خداروشکر.... همین جوری نشستم و چیزامم چیدم جلوم رو میز... جزوه کتاب مداد خودکار روان نویس برگه های یادداشت برداری قرص آدامس... دیدی وقتی یه کار مهمی باید انجام بدی ولی حوصله نداری چه قدر دلشوره داری؟ جونم داره...
-
دل نوشته ی من (تنهایی)12
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 23:28
سلام بازم تنهام خدایا خستم خیلیی خسته ام از زندگیم خسته شدم میدونم آدم خیلییی بدی هستم از مرگ هم می ترسم می دونم جام تو بهشت نیست و وقتی بمیرم به قول خواهرم قرار نیست بخوابم تو اون دنیا و تازه اول پاشدنه! اما شنیدم آخرش خدا همه گناهکارارو می بخشه میرن بهشت دیگه بعد 100سال که می بخشدم مگه نه؟ مگه نه خدا؟:( 2روزه درس...
-
دل نوشته ی من ( هههی روزگار) 11
جمعه 16 مهرماه سال 1389 12:44
سلام چرا سهم من از زندگی فقط شده همین؟ چرا همش تنهایی و ناراحتی و افسردگی و دلمردگی؟ یه لحظه این کولر رو خاموش کنم که وقتی خاموشه گرمت میشه روشنش می کنی هم سردت میشه! آها حالا بهتر شد. خوب داشتم می گفتم... حدود ۱۰تا متن نوشتم و درد و دل کردم فقط یه دونش شاد بود... آخه این چه وضعیه! یه مدت سعی کردم نیام بنویسم بلکه...
-
دل نوشته ی من (دلتنگی)10
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 11:36
سلام امین این رو دوستم یاسمن نوشته بود اما وقتی خوندمش حس کردم اینو خودم نوشتم تاحالا چند بار برام اتفاق افتاده و چندبار دیگه قراره بیفته نمی دونم گفتم بذارمش اینجا... درحالی که چشمان خواب الودش رابا پشت دستانش میمالید از خواب بیدار شد تکونی به خود داد ودردرون رختخواب دقایقی روازاین پهلو به آن پهلوسپری کرد...یه جورایی...
-
دل نوشته ی من (خدایا متشکرم)9
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 16:57
سلام خدایا گفتم خیلی بی معرفتیه اگر ناله هامو بکنم بعد وقتی جوابمو میدی نیام چیزی بنویسم همون دیشب وقتی دل نوشته ی قبلی رو نوشتم هرچند کوچولو جوابم رو دادی همون یه ذره ی کم شادی هم برام کافی بود مگه آخه چی می خوام جز یکم دلخوشی؟ خدایا خیلی خوبی خیلی دوست دارم واقعا می پرستمت اگرم دوسم نداشته باشی و دلخور باشی با کمال...
-
دل نوشته ی من (ای خدایا...)8
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 22:06
بسم الله الرحمن الرحیم سلام این بار دلم می خواد با اسم خدا این دل نوشته رو شروع کنم.... پس فردا شب اولین شب احیا هست... امین هرچی بیشتر این آهنگ سیامک عباسی رو گوش میدم بیشتر تنم می لرزه... دیگه با این بی احتیاطی که کردی که.... ای خدایا ای خدایا مگه تو خدا نیستی؟ خودم رو سپردم دستت پس چرا داره اینجوری میشه؟ هنوزم یه...
-
دل نوشته ی من (سردرگم در احساس)7
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 01:54
سلام امروز صبح که بیدار شدم حس کردم یکی دست گذاشته رو گلوم می خواد خفم کنه عصبانی وبداخلاق از خواب بیدار شدم طبق معمول دیدم ساعت داره از9 میگذره (البته راستش از 7بیدار بودم و هوشیار اما از جام بلند نشده بودم تو فکر بودم) خلاصه دیدم داره از 9میگذره و اگر از جام بلند نشم مامانم میاد سراغم و دعوا که چرا تا این موقع خوابی...
-
دل نوشته من (سردرگم تو غبار و مه)6
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 13:06
سلام خوب دیگه نمی دونم چی بگم دیگه نمی دونم ارزش گفتن داره یا نه راستی حالم داره بهتر میشه خداروشکر. دیشب ثمر اومد شیراز نهال امروز بهش اس ام اس زدم گفتم بریم بیرون دلم گرفته گفت دارم میرم مسافرت چی شده... دست به سرش کردم دیگه چه قدر بدم میاد وقتی کنف میشم.... دیشب افطاری داشتیم و بدجوری دلدرد داشتم اصلا افتضاح و...
-
دل نوشته ی من( از دست این دنیا)5
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 22:17
سلام امروز نوبت دکترم بود حدس می زدم مریضیم دوباره برگشته باشه یعنی فکر می کردم بازم مثل قبل شده اما... خلاصه دیشب سحریمو ساعت 1خوردم و خوابیدم صبح هم به زور پاشدم نماز بخونم بازم خداروشکر که بیدار شدم و قضا نشد آخرین روزه ی امسالم... خلاصه بلند شدم لباسامو پوشیدم تا با مامانم بریم دکتر میدونستم الانه که باز بگه وااای...