روزگار من

دل نوشته های صبای امین

روزگار من

دل نوشته های صبای امین

دل نوشته ی من ( همین جوری ) 24

سلام 

من فقط وقتی دلم میگیره اینجا میام و می نویسم... یعنی میشه یه روز برسه که دیگه این قدر خوشحال باشم که نیام اینجا و اصلا فراموشش کنم؟ 

خدایا دلم یه جوریه... نمی دونم گرفته یا نه... 

این قدر خستم که دارم میمیرم امروز خیلی کار انجام دادم.... تمام امروز سعی کردم خودمو مشغول کنم تا به امین فکر نکنم و درنتیجه نه منتظر زنگش باشم نه اس ام اس! اس ام اس که چندتایی زد تا وقت می کرد... بیشتر از اینم توقعی ندارم خوب کار داره.... 

همه دوستام میگن تو احمقی که 1سال و نیمه نیومده ببینتت اونوقت اینجوریم ازش دفاع می کنی!! چیکار کنم کی از زندگی و دل دیگران خبر داره؟ 

چند روزه همش هوا ابریه وقتی هوا ابری میشه من مثل یه مرغ پر کنده پریشون میشم... 

امین مسئول تنهایی های من نیست... 

امین مسئول غصه ها و گریه های من نیست... 

امین مسئول حسرتای من نیست... 

امین مسئول هیچی نیست هیچی... 

زندگیم شده همش امین امین امین امین امین... بعدشم لابد دور از جون مامانش یا باباش نذاره با من باشه اونم بره با یکی دیگه ازدواج کنه و زندگی من بشه هیچی که هیچی که هیچی... 

تازه بعد 3سال اون روز به من میگه دوستم گفته خیلی اشتباهه به یه دختر قول ازدواج بدی! اینو با ناراحتی هم نگفت خیلی جدی گفت! اصلا حس کردم داره منت میذاره! تازه میگم فکر نمی کنی دیگه خیلی دیره واسه این حرفت؟ برگشته میگه جلو ضرر و هروقت بگیری نفعه!!!!!!!!!!!!!!!!! 

بهم ثابت شده که واقعا دوسم داره و دوسش دارم از اون بار که اون موتورو گرفت تا بهم نزنه و اون بار که با تمام تشنگی بدون فکر آبم رو دادم بهش... 

 این عکس العمل های ناخودآگاه خیلی چیزارو ثابت کرد... 

ازبس منتظر کوکب بختم موندم که نمایان بشه و خوشحالم کنه چشمام به در خشک شد... 

گاهی میگم بیخیال بذار برم به مامانم امین رو بگم شایدم واقعا هیچی نگفت!  اما

یهو یادم میاد هووو عمو!!! امین 1سال و نیمه نیومده پیشت می خوای چی چی بگی؟  

لابد امشبم شامشو که خورد از خستگی بدون شب به خیر خوابش می بره...

صبای امین 23:22 دقیقه ی شب روز یکشنبه 22 اسفند 89

نظرات 1 + ارسال نظر
نازبانو چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:22 ق.ظ

باور نداری هر که از دیده برفت از دل برود؟؟؟؟؟؟؟؟
من عمیقا باورش دارم عمیقا
کاش یه دو تا آدم خوشبخت عاشق پیدا میشدن به من می گفتن راه خوشبختی با عشق چیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد