روزگار من

دل نوشته های صبای امین

روزگار من

دل نوشته های صبای امین

دل نو شته ی من( هیچی) ۲۳

سلام 

امین دوستای خوب زیادی داره همش با همن همش با اوناست دوستاش و دوست دختراشون همش با هم میرن بیرون هربار زنگ میزنم صدای خنده یکی از اون دخترا حسابی میره رو اعصابم 

خوب واسه خودش کلاسای مختلف میره حتی با استاداش دوست میشه آدرس فیس بوک بهشون میده آخه اون خوب یه پسره!!!! من دخترم نمیشه که!!!! 

نمی دونم چه جوری می تونه بره فیس بوک اما کلوب نمی تونه بیاد که من توش هستم!!! 

اون حق داره عکس خودشو بذاره و بقیه واسه عکسش نظر بذارن اما من حق ندارم عکس چشمامو بذارم...  

بیشتر وقتا تا ۱۲ یا ۱ شب واسه خودش با دوستاش بیرونه شبم میاد میگه عزیزم خیلی خستمه می خوابه هرازگاهی البته یه زنگی به منم میزنه در حد ۵.۶دقیقه میره تا ۴روز دیگه هروقتم بتونه اس ام اس میزنه کجایی گلم چیکار می کنی؟ 

بعضی وقتا هم که میره پیش خونوادش دیگه خونواده هست و بیرون رفتن و دوستاشو مهمونی وقوم و خویشاش! هروقتم دهنمو باز کردم میگه خوب چیکارت کنم که نیستی؟ 

اگر بگم چرا پیش من نمیای؟ فوری میگه نمیشه گلم می فهمی؟ اگر هم یه ذره گیر بدم آخرش میگه اصلا فدای سرم...  

اما من چی به خاطر اون دور همه دوستامو خط کشیدم! باهرکسی گفت بالای چشم امین ابروئه به کل قهر کردم! اما امین چی ؟ راحت میگه دوستم درموردت گفته فلان...! 

من تنها شدم به خاطر امین! اما اون چی؟ 

اون یه ذره هم نمیذاره تنها باشه وقتیم میگم میگه خوب عزیزم واسه خودت سرگرمی بساز! 

اینم شده سهم من از زندگی... 

یکی نیست بگه خوب بی انصاف!!!!! چرا تو تنهاییمو از بین نمی بری؟ چرا همش کار داری؟ چرا ۴.۵ روز یه بار زنگ میزنی ۵دقیقه دلت تنگ شده حرف بزنی و فورا میگی ببخشید دارن صدام میزنن! 

هروقت با من حرف میزنی یکی بیاد پشت خط بلا استثنا قطع می کنی اما وقتی من میام پشت خطت محاله قطع کنی! بعدشم که زنگ نمی زنی! 

بذار اینو یکی بخونه خیلی راحت به این نتیجه میرسه که منو نمی خوای! 

همه بهم میگن امین تو ذهنته واقعیت نداره! 

اما وقتی بهت میگم چی میگی؟ میگی من کاری به حرف دیگران ندارم! 

میگم فلانی خواستگاری کرده اما چی میگی؟ 

میگی خوب بررسیش کن شاید از من بهتر باشه!!!
این شده معنیه عاشقیه تو؟ این منطق مسخرت دیگه چیه ها؟ 

خسته شدم از این همه تنهایی!!!!! 

حالام برو پیش مامان بابات خوش بگذره به احتمال زیاد هم من گوشیمو خاموش می کنم. جنابعالی هم می دونم نمیای اینو بخونی.... 

خودم این قدر بد عادتت کردم ازبس همش حواسم بهت بود ازبس همیشه محبت کردم تا یه ذره بداخلاق شدم گوشیو قطع کردی.... 

لطفا کسی نظر نذاره 

صبای امین 12:11 دقیقه ی ظهر روز یک شنبه 22 اسفند 89

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ق.ظ

چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد